چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+



پس چمدان بسته ام را به انتهاي خالي اتاقم مي سپارم
مي دانم، امروز هم اگر بروم بر خواهم گشت
پس شانه ام چرا بكشد جور رويايم را


+

انسانها گاه يادشان مي رود
كه شايد
همان اسپرم مي ماندند در ته يه كاندوم ميوه اي


+


سكوني متناهي
و سكوت
رويشي سبز
عارف شدم؟
نه ، گياهي شدم
گواهش
پرنده ي نشسته بر سرم


+
هرازگاهی پنير را بو کنيد تا بدانيد کی کهنه می شود


+

بعد از خداحافظي از شيب تند خيابان بالا مي رود، بر مي گردم و مسير رفتنش را مي بينم. دوست دارم برگردد. دليلش را نمي دانم فقط دوست دارم برگردد. برگردد نگاهم كند. مي خواهم داد بزنم فقط يك لحظه برگرد ولي او سر سختانه شيب را بالا مي رود در انتهاي شيب سرعتش را بيشتر مي كند تا دو مرد را رد كند. حالا كه برنگشته ست.
نمي دانم انگار برنگشتنش فاصله ي مان را نشان مي دهد.


+
اي دوست
اين روزها
با هر كه دوست مي شوم احساس مي كنم
انقدر دوست بوده ايم كه ديگر
وقت خيانت است.
(نصرت رحماني)


+



+

وقتي مادري بميرد، قسمتي از فرزندانش را با خود به زيرگل خواهد برد.
«حسين پناهي»


+

بوي گندم مال من
هر چي كه دارم مال تو
يه وجب خاك مال من
هر چي مي كارم مال تو
....


+



دل من همي داد گفتي گوايي که باشد مرا روزي از تو جدايي
بلي هر چه خواهد رسيدن به مردم بر آن دل دهد هر زماني گوايي
من اين روز را داشتم چشم وزين غم نبوده‌ست با روز من روشنايي
جدايي گمان برده بودم وليکن نه چندانکه يکسو نهي آشنايي
به جرم چه راندي مرا از در خود گناهم نبوده‌ست جز بيگنايي
بدين زودي از من چرا سير گشتي نگارا بدين زودسيري چرايي
که دانست کز تو مرا ديد بايد به چندان وفا اينهمه بيوفايي
سپردم به تو دل، ندانسته بودم بدين گونه مايل به جور و جفايي
دريغا دريغا که آگه نبودم که تو بيوفا در جفا تا کجايي
همه دشمني از تو ديدم وليکن نگويم که تو دوستي را نشايي
نگارا من از آزمايش به آيم مرا باش، تا بيش ازين آزمايي

"فرخي سيستاني"


+


وقتي نرگس مرد گلهاي باغ همه ماتم گرفته و از جويبار خواهش كردند براي گريستن به آنها چند قطره آب دهد.
جويبار گفت: بدرجه اي نرگس را دوست داشتم كه اگر تمام آبهاي من اشك شود به پايش. باز اندك است.
گلها گفتند: راست مي گويي چگونه ممكن است با آن همه زيبايي نرگس را دوست نداشت.
جويبار پرسيد مگر نرگس زيبا بود؟
گلها گفتند:
تويي كه نرگس غالبا روي آب شفافت خم مي شد و خودش را مي ديد بايد بهتر از هركسي بداني كه نرگس زيبا بود.
جوبيار گفت:
من نرگس را براي اين دوست داشتم كه وفتي خم ميشد و به من نگاه مي كرد مي توانستم زيبايي خود را در چشمانش تماشا كنم.
اسكار وايلد


+





در يكي از روزها كه مي گفتند متعلق به دي است من يا شايدم تو شايدم دورتر او، خودش را در كفنم به خاك سپرد مي گفتند گورم را كه حتما خدا خلق كرده و پدرم ــ كه پدرش زاييده بود ــ آنرا به عنوان تنها ميراثش برايم گذاشته بود را از من گرفتي. آنها مي گفتند و من ديدم چگونه بر تكه زمين من خاك شدي. قرار بود گندم شوي و من آسيابت كنم تا مادر كه بنده ي خدايش بود خميرت را در جهنم كوچك بهشتمان پخت كند. ولي تو نروييدي. من بيل زدم كرم روييد. گفتند آدم حوا را بيدار كرد تا مژده دهد گندمت نيامد تا به دانه جويي بهشتشان را بدهند. و حوا داد زد كه سيب بود.سيب لبناني. سيب شنيدم ياد سينه هايت افتادم كه كوچك بود. وقتي لخت شدي سينه هاي كوچكت در دستهايم گم شد. حالا تو ريبا شو تا به ياد صورتت جلق زنم و براي تمام خوبيهايت گوشهايت را دراز تر مجسم كنم. حالا كه ديگر گندم نشدي تا مادر نانم دهد خون مي شود چشمهايم. به پيرمرد مي گويم نذرت كند تا شايد ادرارش كه در كليه درد مي كشد بيرون ريزد و گلاب سنگ گور دزدي ات شود. اگر شود تو مي شوي درمان و من درمانگر. تو مي شوي باران كوير كه طغيان مي كند بر مردمي كه گندم ندارند تا آسيابش را خمير كنند ولي تنورش را هميشه دارند. باران ندارند ولي باران كه مي آيد سيلشان مي شود تا جسدشان روي خاك نماند. پس همان بهتر كه ادرارش بماند تا بميرد. اما تقدير هم باران كويري را سيل مي كند و هم پيرمرد را از ادرارش مي كشد. حالا سارتر بيايد داد زند كه محكوميم به آزادي تا تقدير آزادي بودنش را نگه دارد تا خفه شود . حالا تو درفش مي شوي و من آهن. تا پتك كاوه آهنگر صافم كند و درفش كاوياني بتها را بشكند تا بتي نو بزايد. كه انسان را چاره اي جز سجده نباشد. تو خدايت را خدايش كن.من سرم را كج مي كنم تا جهنم را دريابم. شايد گندمي مانده باشد تا مادر نانش كند.
حاليا تو اگر مي خواهي كيميا شو
من مس مي مانم


+


دفترچه ي تلفنم مي گويد
دوستان زيادي دارم
حافظه ام مي خندد...



+


باغهاي كندلوس ديدم. خيلي دوست داشتني بود... الان همون حسي دارم كه براي اولين بار درخت گلابي ديدم... خزر معصومي فوق العاده بازي كرد .. برعكس فروتن تعريفي نداشت....


+


+
نمي دونم ... چي ميشه... ديگه مهم نيست .. ديگه خسته شدم كه هي بگم تا الان كه همه چيز خوبه.... همه چيز خوبه.. حالا طبقه اولم... به زمين رسيدم....فقط كافيه چشمام ببندم.. بعدش يه درد كوچيك و يه خواب عميق....بيخيال همه...ديگه تموم شد..