چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+


+
در پس سمفوني موجها
صخره ها بي صدا خرد مي شوند.


+



تو را كه بلند مي شوي پايه مي كنم تا ببينمش در كجاي اتاق دارد لباسهايش را عوض مي كند تا بنشيند تا بنويسد و بلند شود و بلند بلند بخواند كه نوشته است برايت حرفهايي كه تو بايد آنرا را بلند مي خواندي تا صدايت ضعف نثرش را مي پوشاند. مي مانم كه مانده باشم جايي كه بداني ماندگار نخواهد بود هيچ چيز كه ديگر حتي اگر از بالا هم بخواهي پروازش دهي حقيقت بالهايش را مي سوزاند كه قرار بود بهانه باشد تا تو پرواز كني فريادت را. شعارت را كه مي دهم كه باشي. كه بادي تا بگويم دوست دارم كه باشي كه آزادي اگر نباشيم. پس كلبه اي ساختم در جايي كه حقيقتت را راهي نيست تا رويايي باشم خاطره ات را. چشمانم را كه مي بندي كه دوستشان داري به نشاني كه گفته بودي تا دوست داشته باشم حركت لبانت را بر روي پلكهايم. گقتم كه پرواز را بي بال بهتر دوست دارم كه چقدر آن دوبال تو را شبيه فرشته مي كند كه دوسشان ندارم. كه عقل ندارند و ساعتها ستايش مي كنند يا مي نويسند دفتر اعمالمان را كه گقته بودي نوشته اي خاطراتت را در دفتري تا كم كني كار آن دو فرشته اي كه قرار بود بنويسند. چه خود خواهانه است اگر مي گفتي اعترافات كه مرا ياد گناهكاران مي اندازد ياد بيزاري از روسو ياد سنت آگوستين. من از هر آنچه كه بازگوي خجالت وار گذشته باشد بيزارم. به راه آمده بودم كه بگويم بايد بروم اما تنها نه. همراهي ام را برايم به ارمغان بياور. اين راه را همراهم باش تا هر آنچه نگاه مي كنم با تو بگويم.

اين ها را كه مي نوسيم قرار بود باطله شان كنم تا ميان تمام روزنامه هاي وزين (از گاردين وطني تا كاغد اخبار) پنجره هاي اتاقم را خوب تميز كنند. ميزم را همينطور.
كه ديگر قرار نيست بسوزانمشان تا دماي زمين بالاتر رود تا گازهاي گلخانه اي بيشتر شوند.


+