چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+

به هر راهي كه رفتن فومي ديدم.
گفتم: خداوندا! مرا به راهي بر كه من و تو باشيم خلق در آن راه نباشد.
راه اندوه در پيشم نهاد و گفت: اندوه بار گران است. خلق نتواند كشيد
(( تذكره الاوليا. در احوال شيخ ابوالحسن خرقاني))
خوشي هايتان را حواله ي خودتان مي كنم. باشد كه وقتهاي نداشته ي تان را در آن غرق كنيد. نه دمي از شما مي حواهم نه بازدمي. نه وقتي نه حرفي. كه سخني ندارم كه بگويمتان يا بشنوم تان. خوشي تان را ارزاني خود داريد كه حقارتش گرانتر باشد. من خودم را به تكرار روزها مي كشانم. شبهايم را تقديس مي كنم كه ديگر صورتهايتان در آن رنگ مي بازد. خود را به آيينه ي تان مي دهم ، به چشمهاي زلالتان به روياهايتان تا خودم را بازيابم. بازگشتي بايد. بازگشتي . علفهاي دوست داشتني زير دندانهاي چهار پايان ياد آوري مي كنند كه براي يك دانه تنها سبز شدن كافي ست. آفريده شدن را بستاييم. زايشي نو. از ياد نبريم كه هر زهداني درون زهدان بزرگتري خفته است. از هر رحمي كه بيرون آمديم يادمان باشد رحمي ديگر نيز در كار است. صورتهايتان را به روياهايم مي سپارم . و شما را به قضاوت نمي نشينم. نه قاضي ام نه دادستاني نه شاكي. تنها شاهدي با صداقتي در حد لياقت خويش. باشد كه با بار گناهانم در پيشگاه شهر بي سايه بي انتظار بخششي گام بردارم. شما را به زمانهاي زيبايتان مي سپارم و خود را بر آستان دري كه كوبه ندارد.
كسي درون گوشم مي گويد: برف مي بارد. برف مي آيد. تنها بايد گامي بالاتر نهي.