چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+
(1)

آقا نترسيد، نگاه من مانند آلت تناسلي تان است. به شما گفتم گوشتهاي هورموني همه ما را اخته خواهد كرد. نگاهم اخته است آقا. از چه مي ترسيد از اينكه نزديكتان شوم و سيلي محكمي به شما بزنم؟ چرا بايد بزنم؟ من كه نصف شما هستم و استخوانهايم را تنها لايه اي از پوست و مو پوشانده. از چه مي ترسيد آقا. از من كه به پكهاي سيگاري زنده ام. حالا حتي اگر نزديكتان آمدم سيلي محكمي هم به
صورتتان زدم مگر چه مي شود. هان چه مي شود؟ نترسيد آقا.

پسرم به زودي به ديدارت مي آيم
به زودي به ديدارت مي آيم
بدون افسار...
من قول دادم آرام باشم، آرام و اهلي
.
قول دادم، قلكم را بشكنم و تمام پولهايش را آب نبات بخرم. قول دادم يك روز و تنها يك روز براي كودكم مادر باشم. قول دادم به او بگويم دوستت دارم . قول دادم تا چندي زندگي كنم تا شيريني خانه ي جديد در دلش بماند. قول دادم براي پسرم خانه اي بگيرم و براي شناسنامه اش كه نام مادرش خالي ست و هميشه خالي خواهد ماند چند صباحي مادري اجاره كنم. قول دادم براي دلخوشي مادرم به خدايش تعظيم كنم و براي نذرش دست بالا بزنم. قول داده ام براي تمام اسپرمهاي مرده ام سنگ قبري سفارش دهم. من قول دادم لحظه به لحظه زندگي ام را صرف قولهايم كنم
...
پسرم به تو قول داده بودم خوشبختت كنم.
من به قولم وفا دار ماندم
من صبر كردم تا شايد گوسفندي ، بزي پيدا شود.
ولي به خوبي مي دانستم آتش سوزاننده ي ژاندارك
هيچ گاه گلستان ابراهيم نمي شود.
ژاندارك مي سوزد

من حرف به حرف انحلالم را درك كردم. ديگر فرقي ندارد. از من گذشته است تا براي خودم زندگي كنم. شايد هم نگدشته باشد ولي مي دانم كه اين من ، ديگر من نيست ديگر نمي تواند من باشد. اين من بزرگ نم كشيده است. اصلا بزرگ هم نبود. جامعه ديگر مني باقي نمي گذارد. يا با مني يا بر عليه من. ما حداكثر دو من داريم. تازه همان دو من هم نداريم. اينها ديگر من نيستند. اينجا به زور مي خواهند منها را ما كنند. انديشه ها را انديشه كنند. من هميشه گفته ام: ما براي آرمانمان يا هدفمان كار نمي كنيم. ما آرماني پيدا مي كنيم تا بهانه ي كار كردنمان باشد. ما كار مي كنيم براي تلف كردن زمان. براي اينكه گردش زمين به دور خود و خورشيد را حس نكنيم. آقا باور كنيد من چند روزي اين گذر درد ناك چرخش زمين را حس كرده ام . خيلي ترسناك است. مغز آدم را از كار مي اندازد. من انحلالم را پذيرفته اند. شايد مي انديدشي كه بيمارم. بله من بيمارم. آنها مي ترسند آنها از ما مي ترسند از ما بيمارهاي لاغر عصيان گر. چون بيماري ما مسري است. چون مي توانيم شهري را بيمار كنيم. مغزهاي كوچك را زود مي شود سير كرد
.
پسرم پسر عزيزم مي دانم تو تجريه اش را حس نخواهي كرد.
تو در لالايي هفت سالگي ات مي ماني. من گذر ايام را از تو گرفته ام.
ديگر براي تو فرقي ندارد كه زمين با چه سرعتي مي چرخد.
حالا تو ديگر با نبض زمان تغيير نمي كني

خوب است آقا ديگر نمي ترسيد آرام شديد. ما همه آرام شديم. ما حتي ديگر مثل شيرها با هم نمي جنگيم. دعوا هايمان هم مثل خروس جنگي ها شده. آنها از بالا نگاه مي كنند كه كداممان زودتر از پا در مي آييم. آنها كه دور ميدان جمع شدند سر مرگ ما شرط مي بندند. سر مرگ تك تك ما. كدام يك زودتر زخمي مي شويم. شما فكر كرديد بي خودي هر روز به شما شير مي دهند. شير مي دهند تا ناخنهايتان تيز تر شود. برنده تر. آنان هميشه منتظرند كه بجنگيم. ما را به جان هم مي اندازند. ما كه با هم دعوايي نداشتيم. ولي بايد چيزي باشد تا اين مو فوكولي هاي احمق سرش شرط ببندند. تا درصدي از اين شرطها به جيب صاحبان اصلي برسد. نترسيد آقا من ناخنهايم را هر روز مي گيرم. هيچ كس روي من شرط نمي بندد. چه لذتي دارد كه قبل از مسابقه بازنده باشي. زيرا برنده ميدان هيچ افتخاري نمي تواند كسب كند
.
پسرم تو حالا مانند اسبهاي وحشي شدي
آرام و رام نشدني
از هر پرش َت بويي از آزادگي مي آيد
و ديگر
هيچ روستا زاده اي
نمي تواند بر پشت تو
بنشيند.
اين تنها ميراث من بود
.
آقا چرا سكوت كرديد. من خود راضي ام به اعدامم. من پسرم را سر بريدم. چند بار بايد اعتراف كنم. اين سفيد پوشان روانشناس تان را جمع كنيد. من رواني نيستم. مي خواهم اعدام بشوم. حق قانوني من كه پدر مقتولم درخواست اعدام قاتل است. اعدامم كنيد آقا. ديه ام را به حسابتان ريخته ام. صبر جايز نيست.