چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+

صورتش را آيينه اي مي پندارم
كه مرگ را زيستن مي نماياند
و عدم را به تصوير حضور مي كشاند
خيره در چشمانش
فرو ريختن كوه ها را مي بينم
و سر بلندي دره هاي ديروز را
خشك شدن درختها
و جوانه زدن مكرر جوانه ها
سرخي گونه هايش را مي چشم
كه خبر از غروب آفتابي مي دهد
كه طلوع مي كند باز
غروب مي كند باز
و تبسم لبانش
كه هيچ را معنا مي بخشد

آري اين چنين است خدايم

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

و آفرینشگری از جنس هیچ که همه را نقش زد ...آرام اما تنها!

۷:۲۷ بعدازظهر, فروردین ۰۹, ۱۳۸۴  

ارسال یک نظر

<< Home