چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+

وقتي به هيچ چيز اعتقاد نداري زندگيت مي شه كابوس. با اين حال دقايقي تو همين كابوس هست كه تورو شاد مي كنه. خيلي كوتاه ولي براي تو كافيه. تو كل امسال فقط يه روزش اونم چند دقيقه احساس كردم زنده ام. ديروز باد شديد شده بود . توي تاكسي نشسته بودم هنوز از هفت تير دور نشده بودم. ديدم تحمل نشستن تو ي ماشين ندارم. پياده شدم. باد مي اومد. خيلي لذت داشت. تو دستم پايان نامه دانشگاهم بود. حاصل نه ترم دو در كردن كلاسها. بارون شروع شد. به اوج لذت رسيده بودم. نتونستم جلوي خودم بگيرم شروع كردم به خنديدن. آدمايي كه منتظر تاكسي بودن برگشتن نگاهم كردن. تو اينجا اگه تنها باشي بخندي ديوونه اي. اگه دو نفر باشي و بخندي ، بي بند وباري ولي اگه غمگين باشي يه آدم عادي. بگذريم... . رفتم از اون دكه روزنامه فروشي دو نخ وينيستون لايت يه آبنبات گرفتم. بارونش آدم خيس نمي كرد. ولي پايان نامه ام خيس شده بود.چه اهميتي داشت من داشتم لذت مي بردم. هر پكي كه به سيگار مي زدم مستم مي كرد. چه لذتي بود. گفتني نيست براي اين چند دقيقه مي ارزيد كه يك سال زندگي كني.

1 Comments:

Blogger Apple's bloom said...

salam :)
neveshtehat ghashangie khassi daran , jaleban ...
in hessiro ke gofti daghighan tajrobash kardam :D az ma'dood lahazati ke zendegi kardam va faghat zende naboodam ;)
ye ghesmati az axhaye safhat load nashodan :(

۵:۲۲ بعدازظهر, اسفند ۲۷, ۱۳۸۳  

ارسال یک نظر

<< Home