چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+

همه
لرزش دست ودلم
از آن بود
كه عشق پناهي گردد
پروازي نه
گريزگاهي گردد
آي عشق آي عشق
چهره ي آبيت پيدا نيست
و خنكاي مرهمي
بر شعله ي زخمي
نه شور شعله
بر سرماي درون
آي عشق آي عشق
چهره ي سرخت پيدا نيست.
غبار تيره ي تسكيني
بر حضور وهن
و دنج رهايي
بر گريز حضور
سياهي
بر آرامش آبي
و سبزه ي برگچه
بر ارغوان
«احمد شاملو»

2 Comments:

Anonymous ناشناس said...

merc azize del ! omadam didam weblogam upe koliiiiiiiiiiii zogh zadam :D merc ! koli merc !

۷:۳۷ قبل‌ازظهر, اسفند ۲۴, ۱۳۸۳  
Anonymous ناشناس said...

eshgh ! chehreye abie eshgh ! yokhde nemikhone ba ham !

۷:۳۸ قبل‌ازظهر, اسفند ۲۴, ۱۳۸۳  

ارسال یک نظر

<< Home