چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+
من پشيمان نيستم

من به اين تسليم مي انديشم

اين تسليم دردآلود

من صليب سرنوشتم را

بر فراز تپه هاي قتلگاه خويش بوسيدم

در خيابانهاي سرد شب

جفتها پيوسته با ترديد

يكديگر را ترك مي گويند

در خيابانهاي سرد شب

جز خداحافظ خداحافظ صدايي نيست

من پشيمان نيستم

قلب من گويي در آن سوي زمان جاريست

زندگي قلب مرا تكرار خواهد كرد

و گل قاصد كه بر درياچه هاي باد ميراند

او مرا تكرار خواهد كرد

آه مي بيني

كه چگونه پوست من مي درد از هم

كه چگونه شير در رگهاي آبي رنگ پستانهاي سرد من

مايه مي بندد

كه چگونه خون

رويش غضروفيش را در كمرگاه صبور من

مي كند آغاز ؟

من تو هستم ‚ تو

و كسي كه دوست مي دارد

و كسي كه در درون خود

ناگهان پيوند گنگي باز مي يابد

با هزاران چيز غربتبار نامعلوم

و تمام شهوت تند زمين هستم

كه تمام آبها را ميكشد در خويش

تا تمام دشتها را بارور سازد

گوش كن

به صداي دوردست من

در مه سنگين اوراد سحرگاهي

و مرا در ساكت آينه ها بنگر

كه چگونه باز با ته مانده هاي دستهايم

عمق تاريك تمام خوابها را لمس مي سازم

و دلم را خالكوبي مي كنم

چون لكه اي خونين

بر سعادتهاي معصومانه هستي

من پشيمان نيستم

از من اي محجوب من با يك من ديگر

كه تو او را در خيابانهاي سرد شب

با همين چشمان عاشق باز خواهي يافت

گفتگو كن

و بياد آور مرا در بوسه اندهگين او

بر خطوط مهربان زير چشمانت
فروغ فرخزاد