چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+
هراسي نيست از مرگ
تنها از آن مي ترسم
مرگ بيايد
و من هنوز زيستن را آغاز نكرده باشم.



آقايان فيلسوف(!) كه گاهي آب زيپو رو به اسم كاپوچينو مي خوريد. آدمي كه در آب دارد غرق مي شود چه نيازي دارد كه بداند آب از تركيب هيدروژن و اكسيژن پديد مي آيد. برايش چه فرقي دارد اين رودي كه در آن دارد غرق مي شود به كدام خراب شده اي مي ريزد، چه فرقي دارد اگر انواع ماهي هاي اين رودخانه را بشناسد ، تنها دستي يا تكه چوبي مي خواهد تا خود را نجات دهد. دستي جلو بياوريد ، شاخه اي پيدا كنيد. سالهاست فنجانهاي قهوه ، تنها ناظران بحثهاي فلسفي شمايند. از كدام فلسفه حرف مي زنيد. فلسفه از نظر من زيستن است. زيستن. راه زيستن. نه خود زيستن . راه درست فكر كردن. نه چهار چوبي براي فكر كردن. فلسفه بايد درست ديدن را به ما بياموزد نه اينكه به جاي ما ببيند. فلسفه آگاهي مي آورد نه برتري. شما مي گوييد: عوام نمي فهمد اما فلسفه مي گويد: عوام مي فهمد ولي خود را به نفهميدن مي زند. زيرا زيستن را بي انديشه راحت تر مي پندارد. و اين راه حل{حتي با فرض اشتباه بودنش} خود ناشي از زيركي عوام ست. اين حرف را نمي توانم قبول كنم كه مي گويد : من فكر مي كنم پس هستم. بلكه فلسفه مي گويد: بينديش چون زنده اي. و تنها انديشه ست كه لذت مي آورد. انديشه ست كه روزها را تكراري نمي كند. من هر روز از كوچه هاي خاصي پياده مي گذرم. پياده روي مي كنم. و اين كار را سالهاست كه انجام مي دهم ولي هيچ بار برايم تكراري نشده ست. زيرا هر بار به موضوع خاصي فكر مي كنم. و اعتقاد دارم انديشه ام باعث شده كه كوچه هاي تكراري پير شوند. يعني زمان درونشان جاري شده. و هيچ روزي شبيه روز قبلشان نيستند بلكه رشد مي كنند ، زمان در تغيير است كه معنا پيدا مي كند پس انديشه ام در آنها زيستني خلق كرده{بهتر است بگويم كشف كرده}. اين كوچه ها در روزها بي حوصله گي ام خميازه مي كشند و در روزهاي شادي آورم آواز مي خوانند. و اين پديده تنها نسبت به ذهن من حقيقي ست. وگرنه نسبت به رهگذران ديگر غير حقيقي ست و تكراري. طبيعت تكرار نمي شود هيچ پاييزي مانند پاييز سال قبل يا سال بعد نمي تواند باشد. تنها چون ذهنمان را رشد نمي دهيم و چون ذهنمان تكراري شده ست احساس مي كنيم زندگي تكرارست. خيلي ها تكرار خيلي هاي ديگرند. به قول نيچه بسي بسيارانها تكراري از بسي بسياران ديگرند. به زبان ديگر عوام تكرار عوامند. زيرا تفكرشان شبيه به هم و تكراريست. ولي چه كسي را سراغ داريد كه تكرار حافظ ، مولانا ، نيچه ، اسپينوزا و ... باشد.متفكران هم قشري هستند جزو مجموعه اي كه شباهتهايي به هم دارند. ولي هيچ كدامشان تكرار ديگري نيست. چون تفكر و انديشه شان تكرار انديشه ي ديگري نيست شايد فقط ادامه ي اندشه ي ديگري باشد نه تكرار انديشه.
حالا فكر مي كنيد چرا حتي اگر هر روز غروب خورشيد را ببينيد برايتان تكراري نمي شود؟

2 Comments:

Anonymous ناشناس said...

موافقم. به نظرم زیستن معتبرترین و باارزش ترین معیاری است که برای معنا کردن خود تنها به خود نیاز دارد

۸:۱۶ قبل‌ازظهر, آذر ۲۹, ۱۳۸۳  
Anonymous ناشناس said...

درود بر زيبا

زيبا مي انديشي.

انديشه و ارتقا.

هيچ چيز تكرار نمي شود.

زندگي همان چيزيست كه ما به آن معنا مي دهيم.

sina
weblog.yavarian.com

۲:۳۴ بعدازظهر, دی ۲۳, ۱۳۸۳  

ارسال یک نظر

<< Home