چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+

او همچون شاخه نازكي از نخل مرداب ، در مرگ خويش زنده مي شود و آن گاه در تكثير مرگ ، زندگي را تقسيم مي كند.
صداي پر از سكوت مردابها را
سكوت پر از ملكوت نيلوفران پنهان را
او ، الاغك سپيد، پا برهنه با چشمان خيس و شانه هاي زخم خورده، در شب تلخ و تاريك به زندگي معشوق سفر كرد.
اما تاريكي نور را نفهميد.
همچون سايه ها كه گلدانهاي شما را نمي فهمند، پس گلها مي ميرند.
در سفر او ، معشوق باران بي قطره بود،
الاغك سپيد اما خود باران بود.
كتاب فقير- هيوا مسيح