چه غمگين است
تصور اينكه
گوساله راهي جز گاو شدن ندارد











+

آب... ديوار گفت: خيس شدم. روبرويم كسي ايستاده مي شاشد. صدا كه تمام مي شود ، زيپش را بالا مي كشد و دكمه ي شلوارش را مي بندد. راه مي افتد. بوي غريبي مي آيد. روي ديوار نوشته بودم :زندگي؟ رهگذري كه ايستاده رو به ديوار شاشيده بود احساس عجيبي دارد. احساس آرامش غريبي. شايد ساعتها جلويش را گرفته بود و حتما كليه هايش درد گرفته بودند.در هر قدم هم دردش بيشتر مي شد. حتي اگر دختر قشنگي را هم سر راه مي ديد براي نگاه كردنش لحظه اي توقف نمي كرد. البته اگر پسر بود . ولي ديوار خيس شده بود پس حتما پسر بود. حالا رهگذر ما راحت است. مي تواند فكر كند: مساله اين است. دخترها زيادي خيالبافند چون براي قصر روياهايشان دست شويي نمي گذارند. رهگذر مي خندد. بوي غريبي مي آيد. حتما زيادي چايي خورده بود. شايدم زيادي آب خورده بود. در هنگام خيس شدن ديوار هم لاو استوري مي خوند. پس عاشق بود. رهگذر عاشقي كه ايستاده رو به ديوار شاشيده بود. حالا دارم ببيشتر به شخصيتش نزديك مي شوم. پشت سرش راه افتادم. لبخندي روي صورتش باقي مانده. توي اين هواي سرد حتما الان داغ شده. به خيابان كه مي رسد دستش را بالا مي برد. سوار يك پيكان مي شود و مي رود. رهگذر عاشقي كه رو به ديوار ايستاده شاشيده بود ديگه نيست.